نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

جشن تولد خورشید

از همون روزای اول آذر زمزمه های شب یلدات میومد؛ تمرین شعر میکردین و منم توی دلم چراغون بود. دیروز صبح جشن یلداتون برگزار شد. شادم از آن که آیین های کهن رو فرابگیری و پاس بداری دختر سرزمین زیبایم ایران، سرزمین جشن ها و شادمانگی های پی در پی. یلدات باشکوه و به پیشوازِ بغل بغل خورشید، گیس گلابتون من! شب یلدا اومده، ننه سرما اومد ریز و ریز برف میباره امشب از آسمون انار و هندونه، آجیل و شیرینی دور کرسی میشینیم خوشحال و خندون ...
30 آذر 1392
15727 0 22 ادامه مطلب

قصر پرنسس نیروانا

امشب رونمایی شد، حاصل نزدیک به دو ماه تلاش شبانه روزی بابا حامد از روی طرحی که توی اینترنت کاویدم و یافتم. هدیه ی تولد چهار سالگی تو پرنسس کوچولوی نازنین! الهی که رؤیاهات همیشه مجسم باشه، ای یگانه رؤیای مجسم عمر من و بابا! از روزی که اتاق رؤیایی دوران تولد، شیرخوارگی و نوپایی تو در سرچشمه رو بدرود گفته بودیم، همه ش توی این فکر بودم که اتاقی و فضایی بهتر از اون برات بسازیم. تختت دیگه داشت برات کوچیک می شد و منم دنبال یه بهوونه که بر مبنای اون، اتاقی که با روحیات این سن تو سازگار باشه بیافرینیم. و اینک حاصل دستهای هنرمند بابایی که امشب با تمام عشقش به پیشگاه تو تقدیم شد. دستهایی که ضربه های چکش خورد، پینه بست، ناخنی که کبود شد، ...
26 آذر 1392
23026 1 29 ادامه مطلب

تولدانه ای به سبک یک بالرین پروانه - قسمت اول

آبان ماه نشده بود که دایی حسین عزیز، پیرهن شاپرکی قشنگت رو از اون دور دورا برات سوغات آورد. از طرف خانومش، خاله مهدیه ی مهربون که با یه دنیا عشق، توی روزای غربت و تنهاییش رفته بود برات خریده بود با این امید و تأکید که برای تولدت بپوشیش. دستشون طلا، چی از این بهتر! به فال نیک گرفتمش و دنبال ایده بودم که تولدت چه جوری رقم بخوره. امسال اولین سالی بود که میخواستیم توی مهد تولد بگیریم و تازه حس میکردم تو از تولد و مفهوم اون و برپاییِ جشنش نسبت به سالهای قبل کاملاً آگاهی پیدا کردی. برای همین دلم میخواست جشن تولدت به خوبی و شکوه سالهای پیش و حتی بهتر برگزار بشه. پروانه ی تنها راضیم نمیکرد. تو فکر یه ایده ی ترکیبی خاص تر بودم که متعاقب وبگردیام بهش...
19 آذر 1392
14436 0 29 ادامه مطلب

برای روز میلاد تن تو

هیچ تشریفات خاصی در نظر نگرفتیم تا توی محیط آروم و جمع کوچیک سه نفره مون به همه ی آرزوهای دست یافتنی قشنگت برسی. قرار بود جشن تولد مهدت پنجشنبه چهاردهم باشه و بعدش هم اگه میسر شد یه تولد فامیلی بگیریم، برای همین حس کردیم هیچی بهتر از این نیست که روز میلادت رو فقط و فقط به خودت اختصاص بدیم. از قبلش که روزشمار تولدت رو نگه داشته بودی برات برنامه های روز تولدت رو یک به یک می گفتم تا آمادگیش رو داشته باشی. صفر عاشقی و لحظه ی تولدت رو که درک و ثبت کردم به امید فردایی پروانه بارون خوابیدم. بیدار که شدی غرق بوسه ت کردم و با پوشوندن لباس دوراییت که از کلی قبل آرزوی پوشیدنش رو داشتی روزت رو روشن کردم. با شادمانی پوشیدی و تا مهد بدرقه ت کردیم. به خال...
17 آذر 1392
14520 2 22 ادامه مطلب

بالرین پروانه

شاپرکم!  بالهای نازت را بگشای و بر صحنه ی روزگارمان برقص، برقص، بچرخ و دامن کهکشانیت را به سبکبالی پروانه ای که در میان گلها می رقصد بر چشم های عاشقمان بکش، که هیچ چیز چشم نوازتر از پایکوبی شادمانه ی تو در اتصال لحظه ها نیست.  با موسیقی زندگی که تنها یک بار برایت نواخته می شود باشکوه ترین رقصت را به پیشگاه جانان عرضه دار و جاودانه شو. چهار سالگیت لبریز از طنازی پرشور و شاعرانه باد، شاد و رها در میان بارانی از پروانه. ------------------------------------------------------------------------------------------------------ پی نوشت: دوستای نازنینم! همراهای مهربون و دوست داشتنیِ من! هیچی در جواب اینهمه مهرتون ندار...
11 آذر 1392

دستانی که آشتی ست

پروژه ی جدید مهدتون "دستها" ست. برگه ی تعریف پروژه و دلایل و اهداف اون رو که خوندم یاد کلام زیبای زنده یاد شاملو افتادم: دستانت آشتی ست و دوستانی که یاری می دهند  تا دشمنی از یاد برده شود. دیشب دیدم با خودکار چندتا برآمدگی فرورفتگی کشیدی و ازم پرسیدی این شکل چیه؟ و منِ دوزاری کج گفتم شکل یه تاجه! نگو دست کشیده بودی و چون پهن شده بود من فکر کرده بودم تاجه. البته با اینکه بعدش چندین بار دستت رو گذاشتی روی کاغذ و دورش خط کشیدی بازم همون موقع نفهمیدم که شاید چقدر توی ذوقت زده م که نفهمیده م اونی که با ذهنت کشیده بودی دسته نه تاج. منو ببخش عزیزم. دستا رو که نقش زدی دیدم نوک انگشتا و بینشون و پایینشون دایره ه...
6 آذر 1392

خلاق کوچک

عاشق نتایج کلاسای نمایش خلاق عمو عَدنانِ تَم خوش ادای من! وقتی شکل درخت میشی و هر لحظه با یه فیگور وایمیستی تا ازت سیب بچینم، یا بارون میشی میباری که البته قبلش اینور اونور میدوی تا بخوری به ابرای دیگه، یا امروز که دونه میشی و بعد یواش یواش بلند میشی و گل میکنی... عاشق نتایج کلاسای موسیقی آقای نیک طبعِ تونم خوش نوای من! وقتی با پاهات شعر میخونی! تند تند میکوبیشون زمین و ضرباهنگ شعرت رو به گوش می رسونی یا با انگشتا و دستات که ضربدری روی هم میزنی و نُت در میاری. عاشق سازه هایی هستم که با قطعه های ریز و درشت لگو میسازی. خونه، آدم، قطار و .... عاشق طرح های فی البداهه ای شده م که با چیدن مدادای رنگیت کنار هم می سازی و وقتی می...
4 آذر 1392
10352 0 14 ادامه مطلب

خلاق کوچک

عاشق نتایج کلاسای نمایش خلاق عمو عَدنانِ تَم خوش ادای من! وقتی شکل درخت میشی و هر لحظه با یه فیگور وایمیستی تا ازت سیب بچینم، یا بارون میشی میباری که البته قبلش اینور اونور میدوی تا بخوری به ابرای دیگه، یا امروز که دونه میشی و بعد یواش یواش بلند میشی و گل میکنی... عاشق نتایج کلاسای موسیقی آقای نیک طبعِ تونم خوش نوای من! وقتی با پاهات شعر میخونی! تند تند میکوبیشون زمین و ضرباهنگ شعرت رو به گوش می رسونی یا با انگشتا و دستات که ضربدری روی هم میزنی و نُت در میاری. عاشق سازه هایی هستم که با قطعه های ریز و درشت لگو میسازی. خونه، آدم، قطار و .... عاشق طرح های فی البداهه ای شده م که با چیدن مدادای رنگیت کنار هم می سازی و وقتی م...
3 آذر 1392